جدول جو
جدول جو

معنی ستم دیده - جستجوی لغت در جدول جو

ستم دیده
(فُ / فِ دَ / دِ)
مظلوم. (آنندراج) (شرفنامه). ملهوف. (منتهی الارب) :
که با خاک چون جفت گردد تنم
نگیرد ستمدیده ای دامنم.
فردوسی.
ستمدیده را اوست فریاد رس
میازید با نازش او بکس.
فردوسی.
تو گفتی که من دادگر داورم
بسختی ستمدیده را یاورم.
فردوسی.
نبیند دگر روشنی دیده را
مگر داد بدهد ستم دیده را.
اسدی.
خبر برد صاحب خبر نزد شاه
که مشتی ستمدیدۀ داد خواه.
نظامی.
تا ستمدیدگان در آن فریاد
داد خواهند و شه دهدشان داد.
نظامی.
کجادست گیرد دعای ویت
دعای ستمدیدگان در پیت.
سعدی (بوستان).
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوخته هم سوخته داند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
ستم دیده
مظلوم، ملهوف
تصویری از ستم دیده
تصویر ستم دیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماتم دیده
تصویر ماتم دیده
مصیبت دیده، سوگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم دیده
تصویر غم دیده
کسی که غم و اندوهی به او رسیده، ماتم زده، غمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستم کشیده
تصویر ستم کشیده
کسی که به او ظلم و ستم شده، مظلوم، ستمدیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال دیده
تصویر سال دیده
سال خورد، سال خورده، سالمند، پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم دیده
تصویر قلم دیده
آنچه با قلم نوشته شده، برای مثال نظامی که در رشته گوهر کشید / قلم دیده ها را قلم در کشید (نظامی۵ - ۷۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم دیده
تصویر رزم دیده
جنگ دیده، رزم آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستم دیدن
تصویر ستم دیدن
تحمل ظلم و ستم کردن، ستم کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستمدیده
تصویر ستمدیده
کسی که به او ظلم و ستم شده، ستم کشیده، ستم رسیده، مظلوم، ستم زده، ستم چشیده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ / دِ)
ستمدیده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
ستم دیده. (آنندراج). مظلوم. (ناظم الاطباء). کسی که بحق او تجاوز شده است:... عالمان را پرسیدند که چه چیز است که پادشاهی دایم دارد و آن را زوال نیاید؟ گفتند عدل کردن و داد دادن ستم رسیده. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
نگاه از آن نکند در ستم رسیده نخست
که تا ز حشمت او در نماند از گفتار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278).
ستم رسیده تر از تو ندید کس دگری
که در تنت دو ستمکار مستقر دارد.
ناصرخسرو.
مردی بر پای خاست و گفت یا امیرالمؤمنین ستم رسیده ام از عماره بن حمزه. (نصیحهالملوک).
تنها نه من ستم رسیده
کو دیده که صد چنین ندیده.
نظامی.
مجنون ستم رسیده را خواند
تا دل دهدش کزو دلش ماند.
نظامی.
رعیت مظلوم خراب شده و ستم رسیده چه سود دارد. (مجالس سعدی). نسیم لطف دلفروزش نضارت بخش ریاض امید ستم رسیدگان. (حبیب السیر ج 3 ص 322)
لغت نامه دهخدا
(وَلْلا)
رم زده. رم کرده. گریخته. (آنندراج). رجوع به رم خورده و رم کرده شود:
چشم شوخی که مرا در دل غمدیده گذشت
کز طپیدن دلم از آهوی رم دیده گذشت.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چیزی یا محلی که رطوبت بدان رسیده. نمین. نمناک. (آنندراج). چیزی که رطوبت دارد:
بود سرمست را خوابی کفایت
گل نم دیده را آبی کفایت.
نظامی.
، چشم گریان. (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح لوطیان، کنایه از فرج نم (؟). (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
آنکه در جنگهای بسیار شرکت کرده. مجرب در جنگ. (فرهنگ فارسی معین). جنگ دیده و آزموده شده در جنگ. (ناظم الاطباء). تجربه دیده در جنگ. (فرهنگ لغات ولف) :
نگهبان دژ رزم دیده هجیر
که با زور و دل بود و با گرز و تیر.
فردوسی.
به لشکر چنین گفت هومان شیر
که ای رزم دیده یلان دلیر.
فردوسی.
همان تا یکی رزم دیده هژبر
فرستم به جنگش چو غرنده ابر.
فردوسی.
همه رزم دیده همه مرد جنگ
بر آن کوه مانند غران پلنگ.
فردوسی.
همی گوید ای رزم دیده سوار
چه تازی تو اسب اندر این مرغزار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ شَ / شِ)
ظالم. ستمکار. ستمگر:
ترا دیو است اندر طبع رستم خو ستم پیشه
به بند طاعتش گردن ببند و رستی از رستم.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 962).
بخراسان روم انصاف ستانم ز فلک
کآن ستم پیشه پشیمان بخراسان یابم.
خاقانی.
جفاپیشگان را بده سر بباد
ستم بر ستم پیشه عدل است و داد.
سعدی.
دل درماندگان بدست آور
بر ستم پیشگان شکست آور.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دَ / دِ)
آنکه رنج و درد بیند. رجوع به الم شود
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
به ترس گرفتار شده. ترسیده. ترس دیده
لغت نامه دهخدا
(یَهْ دَ / دِ)
مرادف سیاه چشم و سیه چشم. (آنندراج) :
درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین
سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار.
فرخی.
خصم سپیدکار سیه دیدۀ تو را
بادا سیاه گشته بدود عذاب روی.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
رجوع به سیاه چشم شود
لغت نامه دهخدا
(فَ یِ تَ / تِ)
ستم دیده. رنج دیده:
هر یک چو غریب غم رسیده
از راه زمان ستم کشیده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نم دیده
تصویر نم دیده
چیزی یامحلی که رطوبت بدان رسیده نمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم دیده
تصویر غم دیده
ماتم زده، غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
سوکدیده کسی که یکی از اقوامش فوت کرده عزادار جمع ماتم دیدگان: ازان چون زلف ماتم دیدگان ژولیده زنجیرم که چون برگ خزان دیده است زور دست تدبیرم. (صائب آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم دیده
تصویر قلم دیده
نوشته شده پیش پاافتاده بی ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستم چشیده
تصویر ستم چشیده
ستم دیده مظلوم، محنت دیده رنج کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستم کشیده
تصویر ستم کشیده
ستم دیده مظلوم، محنت دیده رنج کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الم دیده
تصویر الم دیده
آنکه رنج و درد بیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم دیده
تصویر رزم دیده
آنکه در جنگهای بسیاری شرکت کرده مجرب در فن جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستم دیدن
تصویر ستم دیدن
تحمل ظلم کردن ستم چشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستمدیده
تصویر ستمدیده
مظلوم
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت بیدادگر، بیدادپیشه، جبار، جفاکار، جورپیشه، ستمکار، ظالم
متضاد: مهربان، عادل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماتم زده، عزادار، مصیبت رسیده، سوگوار، ماتمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدبخت، جوردیده، مظلوم
متضاد: ظالم، ستمکار، ستم ستیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد